مبدا پیدایش سبک باروک
مبدا پیدایش سبک باروک
مبدا پیدایش سبک باروک | آتلیه اثرهنری، ترجمه اختصاصی نوریاتو: باروک که یک کلمهی انگلیسی به معنی زیادیروی و جزئیات زیاد است، از قرن ۱۷ میلادی تا اواسط قرن ۱۸، پرطرفدارترین سبک در اروپا بود.معنی تحتاللفظی باروک، مروارید نامنظم است نسبت به کلاسیکیسم رنسانس و تخیلات منریسم، از اصول کمتری برخوردار است. در زمان سبک هنری باروک ، خلاقیتها و آزادیهای هنری افزایش چشمگیری داشت ولی هنر در خدمت مقاصد سیاسی و مذهبی نیز بود.
یوهان سباستین باخ و جورج فردریک هندل، موضوع تنوع را در موسیقی باروک به کار بردند و ساختمانهایی مانند کاخ ورسای و ساختمانهای فوقالعاده زیبایی که توسط کریستوفر رن، یوهان برنارد فیشر وون اِرلاخ و فرانچسکو بورومینی ساخته شدهاند، نمونهای از معماری این دوره هستند. جیان لورنزو برنینی، این سبک را در مجسمهسازی به کار برد و در آثاری مانند آبنمای چهار رودخانه(۱۶۴۸-۱۶۵۱) و خلسهی سنت ترسا(۱۶۴۷-۱۶۵۲) میزان زیادی از جزئیات و ظرافت را به کار برد. سبک هنری باروک که در بین دو عصر روشنگری و مطلقگرایی قرار داشت، به عنوان یک وسیلهی قدرتمند ضد-اصلاحات، برای احیای دوبارهی کلیسای کاتولیک از طریق هنر گسترش یافت.
این موضوع در نقاشیهای ایتالیایی مشهودتر بود. کاخ فارنس روم، یک بوم برای اثر عشق خدایان(۱۵۹۷-۱۶۰۱) آنیبیل کاراچی بود. یک مجموعه نقاشی دیواری که توسط یک کاردینال سفارش داده شده بودند، اولین نشانهها از خلاقیت باروک را نشان میدادند. به عنوان یکی از اعضای یک خانوادهی هنری که به صورت آکادمیک آموزش دیده بودند، کاراچی قطعا از معماریها و مجسمههای کلاسیک موجود در سطح شهر الهام گرفته بود. اما ایدهی او برای ساخت یک دنیای غیرممکن، (دنیایی که صحنههای اسطورهای در فریمهای مصنوعی توسط فرشتهی پوتی محافظت میشوند و توسط ساختمانهای وهمآمیز و آسمانهای نقاشیشده احاطه شدهاند) نسبت به طراحیهای مرسوم آن زمان، یک حرکت رادیکال بود.
درحالی که کاراچی ایدهای از منظره را گسترش داد که با سبکهای فرانسوی و شمالی ارتباط داشت، کارهای هنرمندان دیگر، در تمام اروپا پخش شد. هیچکدام از این هنرمندان، تاثیرگذارتر از مایکلآنجلو مریسی دا کاراواگیو نبودند. کاراواگیو که یک شخص خطرناک و بیپروا بود، رئالیسم شجاعانهای را روی بوم خودش میآورد. در نقاشیهایی که او معمولا از مردم عادی کشیدهاست، حتی گرد و خاک زیر ناخنها نیز دیده میشود. این جزئیات را میتوان در آثاری مانند «پسربچهی گزیده شده توسط مارمولک» و یا پرتره از خودش که با نام باکوس یرقان گرفته شناخته میشود دید. با این وجود، کارهای شگفتآوری مانند اثر مشهور مدوسا(۱۵۹۵-۱۵۹۸) که به سبک فراگیر کیاروسکورو(مجاورت نور و تاریکی برای ساخت کنتراست قوی) بودند، یک موفقیت قاطع برای او محسوب میشوند. آثاری مانند عشای ربانی در اماوس (۱۶۰۵-۱۶۰۶) با برجسته کردن دراماتیکترین لحظات یک صحنهی مذهبی، الهام روحی قویای را به تصویر میکشد که با قرارگرفتن نور الهی در یک تصویر روزمره، نشان داده میشود.
با وجود اینکه خیلی از نقاشهای ایتالیایی حالت ترکیبی او را که صحنههای خیلی روشن را روی پسزمینههای تاریک قرار میداد دنبال میکردند، آرتمیسیا جنتیلسچی که توانست خودش را از سایههای تاریخ هنری مردانه بیرون بکشد. نقاشی «جودیت و هولوفرنس» او نماد و تثبیت کارهای او میباشد. علاوه بر اینکه یکی از قسمتهای کتاب مقدس راجع به قدرت و گماشتگی زنان را به تصویر میکشد این اثر، یک نمونهی روشن تبرسیم، سبک کاراواگسکو است که نور از یک منبع، که اغلب به صورت مورب است میآید و سایههای دراماتیکی را ایجاد میکند.
قدرت دراماتیک تنبرسیم باعث شد که در سراسر اروپا محبوب باشد. جورج د لا تور، در فرانسه برخی از معروفترین کارهای این سبک را ساخته است و نکات فراوانی را به شکل اصلی آن اضافه کرده است. اثر «سنت جوزف نجار»، منبع نور مخصوص این هنرمند یعنی یک شمع را نشان میدهد که صحنههای کتاب مقدس که توسط مردم در فضاهای داخلی اجرا شدهاند را روشن میکند. یک هنرمند اسپانیایی به نام خوزه دریبرا که در ناپل زندگی میکرد، تضاد را درکارهایی مانند «ارسطو» شدت بخشید ولی هموطن او فرانسیسکو دزورباریان، خیلی از کارهای خودش را از «سنت فرانسیس درحال مراقبه» گرفته تا نقاشیهایی که از اجسام بیجان گرفته است را با سبک تنبریسم کشیده است.
درحالی که کارهای آرام و احساسی باتولمو استبان موریلو، در سرتاسر اروپا از احترام زیادی برخوردار بود، هنرمند مشهور اسپانیایی این زمان و یکی از محترمترین هنرمندان تاریخ، دیگو والازکز بود. با تحصیلات آکادمیک دقیق، جاهطلبی زیاد و استعداد با ارزشی که داشت تبدیل به نقاش رسمی فیلیپ ششم، پادشاه اسپانیا شد. یکی از مشخصههای برجستهی آن زمان پشتیبانی او از هنرمندانی مانند والازکز و دیگر هنرمندان همعصر با خودش بود. والازکز که در سبکهای مختلف نقاشی مانند نقاشی از اجسام بی جان، پرتره و نقاشیهای مذهبی فعال بود، نبوغ خاصی داشت که به او اجازه میداد این سبکها را با یکدیگر ترکیب کند. میتوانید یک نمونه از این کار را در نقاشی «آبفروش سویا» ببینید.
درحالی که خیلی از افراد نقاشی « Rokeby Venus» او را میشناسند، بزرگترین دستاورد والازکز، «لاس منیناس» بوده است که یک پرترهی گروهی از خانوادهی سلطنتی اسپانیا است. فیلیپ ششم و همسرش ماری آن در این نقاشی حضور دارند ولی در جایگاه تماشاچی قرار دارند و فقط میتوانید یک بازتاب تاریک از آنها را در آینهای که روی دیوار انتهایی اتاق نصب شده است، ببینید. در زیر آینه شاهزاده مارگاریتا قرار دارد که توسط خدمتکاران خودش (Las Meninas) احاطه شده است. در سمت چپ او یک پرتره از خود والازکز قرار دارد. این نقاشی یک موج مجازی از هنرمند، سوژه، بازتابها و زوایای مختلف را در خودش دارد و خلق آن باعث شد منتقدان، دانشمندان، شعرا، نمایشنامهنویسها و فیلسوفها به آن واکنش نشان دهند.
خود والازکز، آن زمان از پیتر پائول روبنز، که یکی از بزرگترین هنرمندان فلاندرزی آن زمان و یک دیپلمات موفق بود الهام میگرفت. ادب زیاد روبنز، والازکز و شاه فیلیپ را هنگام بازدید از دربار شاه فیلیپ تحت تاثیر گذاشت. درحالی که روبنز به شدت تحتتاثیر رسوم ایتالیا بود، به خاطر نحوهی ارائهی زنان فربه با معانی رمزآلود شناخته میشود. یک مجموعه بزرگ از ۲۴ نقاشی برای ماری دمدیچی این سبک را که تصاویر برهنهی رسا کمک میکنند تا روایت سیاسی جامعی که زندگی ملکهی فرانسه را به تصویر میکشند به نمایش گذاشته شود خلاصه میکند.
سبک روبنز به اندازهای قوی بود که آن زمان تبدیل به یکی از دو قطب مناظرههای هنری سطح جهان شد. درحالی که روبنیستها رنگ را اولویت اصلی خودشان میدانستند، پوزینیستها، از نمونههای هنرمند فرانسوی نیکولاس پوزین پیروی میکردند که روی اهمیت نقاشی تاکید داشت. پوزین که به صورت آکادمیک در فرانسه و ایتالیا آموزش دیده بود به بازسازی قوانین کلاسیکی مانند طراحی دقیق، تعادل ترکیبی و داستان طولانی احساسات انسانی تاکید داشت که اغلب از طریق داستانهای شعر «دگرگونی» بیان میشدند. «تجاوز به سابینی» که یکی از صحنههای تاریخ پلوتارک از رم باستان است، یک نمونهی مشهور از ظرفیت پوزین در چکاندن روایت در ژستهای پرتنش و پیچیده و روایات چهرههای دردکشیده است.
با اینکه پوزیون این تاکید احساسی را وارد منظرههای مانند «دفن فوکیون» هم کرد، مهمترین نقاش این عصر، کلاود ژیلی بود که با نامهای کلاود لورین و یا کلاورد نیز شناخته میشود. کلاود که در فرانسه به دنیا آمده بود، سبک بالغ خودش را در ایتالیا گسترش داد. «سوارشدن ملکه شِبا به کشتی» که با استفاده از ساختمانهای کلاسیک و نورطبیعی که از خورشید میتابد یک عمق پرسپکتیو ساخته است، یک نمونه از خلاقیت کلاود در صحنهی لنگرگاه ایدهآل را نشان میدهد. صحنههای معنوی مانند «منظرهی رقص حوری و خدای ساتیر(۱۶۴۱)» یک سرزمین ایدهآل را نشان میدهد که پر از موجودات اساطیری است و با درختهایی که در حاشیه تصویر قرار گرفتهاند و خرابههای کلاسیک قاب گرفته شده است.
تکنیکهای کلاود برای چند نسل از هنرمندان منظرهی بعد از او، از جمله جیکوب ون روئیزدائل، یکی از بزرگترین نقاشهای هلند، آموزنده بود. به جای استفاده از زمینههای مذهبی برای نشان دادن حقایق هنری و روحی، مانند هنرمندان سبک هنری باروک ایتالیایی، هنرمندان هلندی آن زمان، به طبیعت نگاه میکردند. اخلاق جمعی آنها ممکن است توسط اصول راهنمای رامبرانت وان راین یکی از بزرگترین هنرمندان باروک یا هر دورهی دیگری خلاصه شده باشد. اثر فوقالعادهی او «نگهبان شب» یکی از بهترین نقاط اوج طبیعتگرایی در غرب را نشان میدهد. ولی با وجود اینکه کارهای آنها ممکن است قابلیتهای گسترده و وسیع سبک هنری باروک را داشته باشند، رامبرانت، روئیزدائل، روبنز و هنرمندان هلندی دیگری مانند فرانس هالز، آنتونی ون دیک و یوهانس ورمیر با محتوای خاصتری کار کردهاند که به عنوان عصر طلائی هلند شناخته میشود.
محمد خزایی
بازدیدها: 39
آخرین دیدگاهها