آقای ملکمطیعی با ایفای شمار زیادی از نقشهای ماندگار سینمای ایران به چهرهای معروف و مشهور در میان ایرانیان تبدیل شده است و با وجود سالها خانه نشینی اجباری در میان نسل جوان هم طرفداران بسیار دارد.
ناصر ملک مطیعی متولد سال ۱۳۰۹ در تهران بود و نخستین نقش مهمش را در سینما در فیلم «ولگرد» در سال ۱۳۳۱ بازی کرد. او پس از آن تا سالها در اوج محبوبیت بود و عموما در پوشش کت و شلوار و کلاه مخملی به عنوان یکی از سمبلهای جوانمردی در سینمای ایران شناخته میشد.
یکی دیگر از نقشهای مهم کارنامه ملک مطیعی٬ «داش فرمون» در فیلم مشهور «قیصر» ساخته مسعود کیمیایی است که در کنار بهروز وثوقی در آن ایفای نقش کرد.
او پس از انقلاب ۱۳۵۷ در ایران ماند اما هیچ گاه اجازه کار پیدا نکرد تا این که پس از ۳۵ سال به او اجازه دادند در حد چند دقیقه یک نقش فرعی را در فیلم سینمایی «نقش نگار» بازی کند.
زمستان سال گذشته دو برنامه از صداوسیمای جمهوری اسلامی او را دعوت کردند و مصاحبهای با ستاره سینمای ایران ترتیب دادند اما این مصاحبهها هرگز اجازه پخش پیدا نکرد. بهزاد فراهانی٬ بازیگر پیشکسوت سینما و تئاتر در واکنش به این اتفاق گفته بود: «ناصر ملکمطیعی پدر سینمای ایران است و اگر ما این نامهربانی را در حق این مرد میکنیم مشکل از ماست، باید حرمت این مرد را داشته باشیم. این که تحت چه شرایطی و اعمال سیاستهایی، جلوی این شخصیت را گرفتیم و اگر نگذاشتیم سالهایی از زندگیاش را خوشبخت زندگی کند، این مشکل ماست.»
جعفر پناهی کارگردان سرشناس سینمای ایران در واکنش به مرگ این ستاره سینما نوشته که او «رفت و به آرزويش كه ديده شدن بر پرده سينما بود نرسيد. چه كسى بايد پاسخگو باشد؟»
مصاحبه و بیوگرافی:
تحصیلات و مدارک علمی:
فارغ التحصیل رشتهٔ تربیت بدنی دانشسرای عالی تهران
ناصر ملک مطیعی (زاده 1309 در تهران) کارگردان و بازیگر سینما و تلویزیون ایران بود. پس از انقلاب 1357 و تغییر چارچوب های حاکم بر سینمای ایران، ملک مطیعی، هم چون فردین و بهروز وثوقی، جایی در سینمای پس از انقلاب نداشتند و زمینه بر ادامه فعالیت هنری آنها فراهم نشد. ملک مطیعی، پس از انقلاب و تا به امروز، در مشاغلی هم چون قنادی و مشاور املاک فعالیت داشته است.
چطور بازیگر شدم
بعد از فارغ التحصیلی دوست داشتم وارد عرصه سینما شوم زمینه ورزشی و سلامت بدنی هم که داشتم، فیزیک بدنی ام را برای سینما آماده کرد. اولین فیلمم را در سال 1327 بازی کردم.
فعالیت هنری
فعالیت وی در سینما با بازی در صحنه کوتاهی از فیلم «واریته بهاری» (پرویز خطیبی، ۱۳۲۸) آغاز شد. بازی ملک مطیعی در دومین فیلمش («شکار خانگی» و «علی دریابیگی» ـ ۱۳۳۰) در حد بیان یک جملهٔ کوتاه در صحنهٔ یک میهمانی بود. اما بازی ملک مطیعی در «ولگرد» (مهدی رئیس فیروز، ۱۳۳۱) او را به اوج محبوبیت رساند و برای بازی در آن نخستین دستمزد فعالیت حرفهای خود را گرفت. با موفقیت «ولگرد» بلافاصله در فیلمهای «گرداب» (حسن خردمند، ۱۳۳۲) ـ که نخستین فیلم رنگی سینمای ایران بود ـ و سپس در فیلم «غفلت» (علی کسمایی، ۱۳۳۲) بازی کرد. ملک مطیعی پس از بازی در «غفلت»، از «پارس فیلم» به «دیانا فیلم» رفت، تا در ازای بازی در دو فیلم در سال، ماهانه هزار تومان دستمزد دریافت کند، اما پس از ایفای نقش در «چهارراه حوادث» (ساموئل خاچیکیان، ۱۳۳۳) که متفاوت از سایر نقشهای او بود، به خدمت نظام احضار شد. او پس از بازگشت، در فیلم «اتهام» (شاپور یاسمی، ۱۳۳۵) بازی کرد. ملکمطیعی در فاصلهٔ سالهای (۴۰–۱۳۳۶) در فیلمهای: «بازگشت به زندگی» (عطاالله زاهد، ۱۳۳۶)، «عروس فراری» (اسماعیل کوشان، ۱۳۳۷)، «طلسم شکسته» (سیامک یاسمی، ۱۳۳۷)، «دشمن زن» (پرویز خطیبی، ۱۳۳۷)، «دوقلوها» (سیامک یاسمی، ۱۳۳۸)، «اول هیکل» (سیامک یاسمی، ۱۳۳۹)، عمو نوروز (سیامک یاسمی، ۱۳۴۰)، آرامش قبل از طوفان (خسرو پرویزی، ۱۳۴۰)، عسل تلخ (حسین مدنی، ۱۳۴۰)، سایهٔ سرنوشت (اسماعیل کوشان، ۱۳۴۰) و آس و پاس (سیامک یاسمی، ۱۳۴۰) بازی کرد. پس از دههٔ ۴۰ شمسی، با حضور محمدعلی فردین به عنوان «جوان اول» فیلمها، به تدریج از محبوبیت او کاسته شد.
ملکمطیعی از سال ۱۳۴۱ با پوشیدن لباس جاهلها و کلاه مخملیها، که پیش از او عباس مصدق و مجید محسنی به تن کرده بودند، در نقشهایی ظاهر شد که فردین جز دو بار در فیلمهای: «زنها فرشتهاند» (اسماعیل پورسعید، ۱۳۴۲) و «ایوب» (فریدون ژورک، ۱۳۵۰) حاضر به پوشیدن آن لباسها و ایفای آن نقشها نشد. ملک مطیعی در فیلمهای: «کلاه مخملی» (اسماعیل کوشان، ۱۳۴۱)، «با معرفتها» (حسین مدنی، ۱۳۴۲)، «مردها و جادهها» (ناصر ملکمطیعی، ۱۳۴۲)، «ابرام در پاریس» (اسماعیل کوشان، ۱۳۴۳)، «سالار مردان» (نظام فاطمی، ۱۳۴۷) و «مردان روزگار» (مازیار پرتو، ۱۳۴۸) با کت و شلوار مشکی، پیراهن سفید و کفش چرمی نوک تیز، کلاه مخملی و دستمال ابریشم یزدی و تسبیح شاه مقصود، اگرچه مصداق زندهای از نمونه اجتماعی سنخ «جاهل» نبود، اما مجموعهٔ اجرای نقش، بهویژه حرکات دستها و بالا انداختن ابرو، تکیه کلامها و نقلهایش، عامهٔ بینندگان را مجذوب خود کرد.
ملک مطیعی تا قبل از قیصر (مسعود کیمیایی، ۱۳۴۸) و ایفای نقش «داش فرمان» با کلاه مخملی، در نقشهای دیگری همچون مرد روستایی (عروس دهکده)، افسر نیروی دریایی (پاسداران دریا)، شاه عباس کبیر (حسین کرد)، رئیس دزدها (هاشم خان)، پزشک (فرار از حقیقت) و مانند اینها نیز ظاهر میشد؛ اما پس از موفقیت فیلم «قیصر» ـ که نقش کوتاهی هم در آن داشت ـ یکسر به ایفای نقشهای کلاه مخملی دعوت شد. «علی بی غم» (عباس کسایی، ۱۳۴۹)، «رقاصهٔ شهر» (شاپور قریب، ۱۳۴۹)، «طوقی» (علی حاتمی، ۱۳۴۹)، «مرید حق» (نظام فاطمی، ۱۳۴۹)، «سه قاب» (زکریا هاشمی، ۱۳۵۰) و «کاکو» (شاپور قریب، ۱۳۵۰) شماری از این فیلمها است. «مرد»، «غلام ژاندارم»، «نقره داغ»، «ابرمرد»، «قلندر»، «آقا مهدی وارد میشود»، «دشمن»، «صلات ظهر» از جمله آثار تحسینبرانگیز وی محسوب میشود. ملک مطیعی اگرچه در فیلمهای بعدیاش کوشید تا از کاراکتر جاهلی فاصله بگیرد، اما تلاش او همواره توأم با توفیق نبود. او در فیلم «بت» (به کارگردانی ایرج قادری، ۱۳۵۵) در نقش یک استوار ژاندارمری ظاهر شد.
کارگردان فیلم (ایرج قادری) نقل کردهاست:
مشکل میشود با بازیگری جا افتاده طرف شد. من سعی میکردم حرکت ابرو را از ملک مطیعی بگیرم، میدیدم این بار غبغب میگیرد. مواظب غبغبش بودم، دستش حرکت اضافی میکرد. خب تا چه اندازه میتوان مواظب بود؟ این است که در بت، ناصر همانی است که بوده.
پنج فیلم بیاد ماندنی
● فیلم قیصر (کارگردان :مسعود کیمیایی) در نقش فرمون – 1348
● فیلم طوقی (کارگردان :علی حاتمی در نقش آسید مصطفی – 1349
● فیلم پهلوان مفرد (کارگردان :امان منطقی) در نقش مرشد – 1350
● فیلم قلندر (کارگردان :علی حاتمی) در نقش قلندر – 1351
● سریال سلطان صاحب قران (کارگردان :علی حاتمی) در نقش امیرکبیر – 1354
جوایز :
برنده جایزه مجسمه سپاس بهترین بازیگر نقش اول مرد در چهارمین دوره در سال ۱۳۵۰ برای بازی در فیلم سه قاپ.
برنده جایزه مجسمه سپاس بهترین بازیگر نقش اول مرد در سومین دوره در سال ۱۳۴۹ برای بازی در فیلم رقاصه شهر.
پدر سینمادار، پسر بازیگر
مادر من خیلی آدم با نظمی بود. هیچ کدام از نامه های مرا بدون جواب نگذاشت. به من سر می زد که ببیند فیلم های من در چه مرحله ای است. مثلا می آمد فیلم را برای من نقد می کرد، می گفت فلان فیلم در اواسطش حوصله آدم را سر می برد، اما دوباره خوب می شود. خیلی از مرگ و میر من در انتهای فیلم ها خوشحال نمی شد. پدرم هم در ابتدا که سن و سال کم داشته و برای من تعریف می کرد، یک سینما در خیابان سیروس تاسیس کرد، روبه روی کوچه سادات اخویان. آنجا را با پولی که از مادربزرگ من گرفته بود به راه انداخت. یک آپارات خرید و همراه با پسرخاله ها سینما راه اندازی کرد. آن موقع تازه سینما در تهران به راه افتاده بود. آقای معتضدی از اولین سینماداران ایرانی بود، فیلمبرداری بلد بود و از پیشگامان این راه به حساب می آمد. آقای معتضدی 2 سینما داشت؛ یکی از آنها به نام سینما تمدن در خیابان اسماعیل بزاز معروف بود و دیگری سینما میهن در چهارراه حسن آباد. پدرم با آنها همکاری می کرد و این طور شد که یک سینما به راه انداخت. 5 یا 6 ماه این سینما را نگه داشتند. شاید در خاطرم مانده باشد که در یک یا دو سالگی مرا روی صندلی می نشاندند. پدر بعد از اینکه در سینماداری موفق نشد، مانند خیلی از آدم های دیگر زمانی که در زندگی دستش به هیچ چیزی نرسید، رفت و کارمند دولت شد. در پست تلگراف رفت و استخدام شد. گاهی اوقات هم در خانه ویولن، تار و سه تار می زد.
خانه پدری
من در کوچه دانشسرا در دروازه شمیران به دنیا آمدم و در دانشسرای عالی درس خواندم. یک نکته در مورد تربیت بدنی می خواستم بگویم و آن این است که سال 1328 یک روز من سر کلاس تربیت بدنی بودم که آقای ایثاری (فیلمبردار) سر کلاس ما آمد. او می خواست از کلاس ما فیلمبرداری کند و فیلمش را در ارتباط با معرفی ایران بسازد. او خیلی تصادفی من را به عنوان یکی از شاگردان آن کلاس پای تخته برد و این انتخاب تصادفی برایم جالب بود.
ازدواج
ناصر ملک مطیعیسال ها پیش با زنی بنام مهین ازدواج کرد که از وی صاحب یک دختر بنام شیرین و یک پسر بنام امیرعلی می باشد، همسرش مدت ها پیش فوت کرده ، وی بعد از مرگ همسرش دیگر ازدواج نکرده است.
عاشق سنتها هستم
من زندگی فامیلی را دوست دارم. معاشرت کردن با فامیل را خیلی دوست دارم. سنت های قدیمی، اسفند دود کردن، تخم مرغشکستن. گل گاوزبان دم کردن، خاکشیر، یخمال. اینها متاسفانه دیگر در خانه های امروزی پیدا نمی شود. من پابند همان بازارچه، گذر و ماست شاه عبدالعظیم و… هستم هنوز هم که هنوز است دم پختک و تاس کباب را دوست دارم اما دیگر مجبورم ماکارونی بخورم. آشپزی کردن هم خیلی دوست دارم کته خیلی خوب بلدم درست کنم. ته دیگش را خیلی خوب در می آورم. یک مدت هم دو، سه ماهی که فرانسه ماندم، خیلی آشپزی می کردم. آنجا اگر تنها می ماندم، می رفتم یک ایرانی پیدا می کردم و با هم ناهار می خوردیم. الان دیگر همه چیز آماده است. دیگر نه کسی سبزی پاک می کند و نه سفره ای پهن می شود.
اولین فیلم کارگردانی شده
اولین فیلمی که ساختم «سوداگران مرگ» بود که مضمون آن در ارتباط با مبارزه با مواد مخدر بود و به هیچ وجه ساز و آواز نداشت.
اولین تئاتر
اولین تئا تر را در دانشسرای عالی بازی کردم. آن زمان دکتر والا که در انگستان تئا تر خوانده بود، نمایشنامه ای از ژان پل سار تر به نام «دست های آلوده» که جلال آل احمد آن را ترجمه کرده بود، اجرا کرد که من به همراه خانم خوروش، ملک نصر و… در آن بازی کردیم. این نمایش سال 1336 اجرا شد.
بعد ازآن دکتر والا متن دیگری به نام «جاده زرین سمرقند» را کارگردانی کرد که برشی از دوران هارون الرشید بود. قرار بود نقش هارون الرشید را محمد علی جعفری بازی کند. او گرفتار تئا تر دیگری بود و آن نقش را به من پیشنهاد دادند. آن نمایش را کنار بازیگرانی مثل آقای وحدت، سارنگ، خانم ایرن، خانم تهمینه، آقای تابش و مانی مصفا بازی کردم. بعد از 16 روز سالن نمایش آتش گرفت.
یک شب دکتر والا به من گفت:«حالا که اینجا آتش گرفته و شما با ما قرار داد یکساله دارید، یک نمایش دیگر بازی کن». من هم پذیرفتم و نمایش «پرفسور سوسول» یک سال و نیم و روزی دو سئانس اجرا رفت.
آن زمان کمی از سینما دور افتاده بودم. بعد هم نمایش دیگری بازی کردم و در مجموع سه یا چهار نمایش بازی کردم. بعد از آن در سال 1337 در فیلم «عروس فراری» را بازی کردم که در قاسم آباد رامسر آن را فیلمبرداری کردیم. بلافاصله فیلم «طلسم شکسته» را بازی کردم. این فیلم به فستیوال فیلم برلین راه پیدا کرد و در حاشیه جشنواره نمایش داده شد.
آن زمان سینمای ایران را کسی نمی شناخت. من از طرف سایر بازیگران فیلم در این فستیوال حاضر شدم و در مراسمی به زبان آلمانی چند کلمه ای صحبت کردم. به هر حال سینمای ایران مثل این روز ها در جشنواره های خارجی شرکت نمی کرد. اما در آن دوران خریدار اصلی فیلم های ما روس ها و پاکستانی ها بودند.
شغل دولتی
من9 سال رئیس تربیت بدنی ناحیه 9 بودم. فوتبال بازی می کردم و داور کشتی بودم. در 1330 چون معلم ورزش بودم، در اولین کلاس داوری کشتی حضور پیدا کردم. در 15 سالگی به قله دماوند رفتم. آن زمان هنوز کسی به این صورت به قله دماوند نرفته بود. آن قدر که رفقای ورزشی داشتم، رفقای سینمایی نداشتم. در سینما فقط با سه یا چهار نفر صمیمی بودم. البته هنوز هم دوستی من با رفقای ورزشکارم ادامه دارد.
علاقه به ورزش
طبعا فوتبال ورزش محبوب همه دنیاست. ما ایرانی ها به کشتی هم به طور ذاتی علاقه داریم و اگر از این دو رشته فاکتور بگیری من به کوهنوردی، باستانی و والیبال هم علاقه داشتم ولی کوه چیز دیگری است
رادیو و ژاله علو
از آن جایی که من انجمن سینمای نمایش را اداره می کردم، سینما به من وصل بود. کم کم هوادار پیدا کردم آن وقت ها مرسوم بود که مدرسه ها تئاتر اجرا کنند خودم دست به قلم می شدم و نمایشنامه می نوشتم. آخر هفته پدر و مادر ها را دعوت می کردیم که بیایند و بازی بچه هایشان را ببینند بعد از آن بود که فیلم به ایران آمد دکتر کوشان میترافیلم را به راه انداخت و بعد از آن پارس فیلم آمد
خانم ژاله علو که هم در آن زمان و هم الان در رادیو هستند، به من می گفتند خیلی خوب هستی، خیلی شبیه ترون پاول هستی.
عشق بخدا و امام رضا (ع)
زیارتگاه ها خیلی تاثیر داره، مثلا امام رضا (ع ) همه به ایشان علاقه دارن یا افرادی که رفتن کربلا با امام حسین (ع) بیشتر انس دارن، ولی ارتباط تنگاتنگی با خدا دارم، البته همه امامان عزیز را دوست دارم و خیلی وابسته بهشون هستم اما بیشتر با امام رضا (ع) دردودل می کنم و خواسته هامو بهشون می گم
عادت به مطالعه
مطالعه، مونس من در تمام سال های زندگی ام بوده است .در کتابخانه ام حدود 3000 جلد کتاب دارم نه اینکه دکور باشند بلکه همه آنها را خوانده ام و بعضی ها را هم چند بار مطالعه کرده ام از کلاس پنجم دبستان این عادت را دارم.
بازگشت به سینما
در سالهای دور از سینما پیشنهاد داشتم ولی تعداد این پیشنهاد ها خیلی زیاد نبود. دو یا سه نفر آمدند و گفتند ما برویم صحبت کنیم که شما دوباره بتوانید به سینما برگردید. من در جواب آن ها می گفتم که کسی من را مجبور نکرده بازی نکنم. من خودم را بازنشسته کردم، دیدم از کار بازی خسته شده ام، در نتیجه تصمیم گرفتم خودم را بازنشسته کنم. چند سال قبل آقای کیمیایی برای فیلم «سربازهای جمعه» به من پیشنهاد بازی داد یا آقای تهرانی می خواست فیلم «کوچه مرد ها» رابازسازی کند و من قبول نکردم. علی اکبر ثقفی هم برای بازی در یک فیلم به من پیشنهاد داد که فکر کردم آن زمان برای ورودم به سینما مناسب نیست. در تمام این سال ها من داخل روشنایی نبودم، در تاریکی زندگی می کردم.نمیخواستم بازی کنم چون خسته بودم.
بعد هم شرایط به گونه ای رقم خورد که فکر کردم نمی توانم احترام گذشته را داشته باشم.مدتی با خودم فکر کردم و متوجه شدم فقط من هستم که بازی نمی کنم. حتی بهروز وثوقی هم مشغول بازیگری است. از تنهایی خسته شده بودم. دلم برای سینما تنگ شده بود و تمام حواسم پیش سینما بود.
یک روز آقای علی عطشانی کارگردان فیلم «نقش نگار» از من دعوت کرد به سر صحنه فیلمبرداری فیلمش بروم و به صورت نمادین یکی از سکانس های فیلم را کارگردانی کنم، کلی با هم حرف زدیم و با گروه درباره خاطراتم صحبت کردیم، متاثر شدند و گریه کردند و پیشنهاد بازی در فیلم را مطرح کردند که نقش یک بزرگ تر خانواده و کسی که نصحیت کننده است بازی کنم. من هم پذیرفتم. به قول معروف ما زنگ در خانه خانواده سینما را فشار دادیم، این فیلم به نوعی سلام و علیک من با اهالی سینما است. اگر آن را قبول کردند و به احوالپرسی رسید، باز یک ماجرای دیگر است.
ید، باز یک ماجرای دیگر است.
مادرم، عشق اول و آخرم
همیشه به مادرم اعتماد می کردم. همیشه دوستم داشت و تشویقم می کرد که دروغ نگویم. صادق باشم. از هیچ چیزی نترسم. متاسفانه روزگار و سرنوشت آدم را وادار می کند که جانش را دوست داشته باشد. ای کاش که این قدر جانم را دوست نداشتم. می دانستم همیشه حقایق را روشن تر می کردم. از خودم راضی هستم. تا به حال دستم را روی کسی بلند نکردم، به خاطر نمی آورم که در این چند سال تو گوش کسی زده باشم. خیلی برایم مهم است. تا به حال پایم به کلانتری نرفته است. به گرفتاری های مردم دچار نشدم.
این زمین ورزش و محوطه ورزش برای من یک درس خوبی بود. من از زمین خاکی ورزش آمدم به چمن سینما، این است که قدرش را می دانم. دیگر خیال نمی کنم چیزی بتواند مرا از این کار باز بدارد. هیچ وقت حسرت نخوردم. یک برخوردهایی دیدم که نمی توان روی کاغذ کشید. محبتی که مردم به من دارند. این همه علاقه و شوق، واقعا غرورآمیز است. اما خدا را شکر که من مغرور نشدم و ظرفیتش را داشتم. خودم حس می کنم که جوابگوی محبت مردم نبودم، دلم خواست که در این فصل از زندگی که فصل پاییزی عمر من است، یک جوابی به مردم بدهم، یک تماسی با آنها داشته باشم.
مرگ:
بامداد 5 خرداد 97.
منبع :
مصاحبه از نمناک
ویکیپدیا
بیبیسی
بازدیدها: 35
آخرین دیدگاهها